(◡‿◡✿)دوتافرشته (✿◠‿◠)

بدون عنوان

1392/3/11 15:29
نویسنده : دخترعموعطی
737 بازدید
اشتراک گذاری

بعداین که فسقلیابه دنیااومدن ماموریته منم شروع شدصب می رفتم خونشون شب برمی گشتم عشقام یه کوچولوزردی داشتن بابایی براشون دستگاه اورده بودهرکدومودوساعت می ذاشتیم تودستگاه طفلکیاخیلی اذیت شدن مجبوربودیم همه لباساشونودربیاریم وچشماشونم ببندیم ولی خیلی زودخوب شدن بعدم که مهمونیاشروع شدوهمه می اومدن عشقاموببینن خلاصه حسابی خسته شدیم خصوصاوقتی همراهه مهمونایه بچم می اومدحسابی کفری می شدیم همش فسقلیامواذیت می کردن وباهاشون ورمی رفتن مامانی ومنم حسابی شاکی می شدیم 

خب بریم ادامه ی مطلب سراغ عکسامون

http://enic.id1945.com/up/6c4ad52768c5.jpg

این عکس علی جونمه وقتی توبیمارستان بود

http://enic.id1945.com/up/22e1ea43810e.jpg

اینم عکسه عطاجونمه توبیمارستان

http://enic.id1945.com/up/d8e4836f22d0.jpg

اینم قبل اینکه بذاریمشون تودستگاه ازشون گرفتیم

http://enic.id1945.com/up/e1abc6b5f7c6.jpg

عکسه علی شبی که اسمشوگذاشتن

http://enic.id1945.com/up/d1a65f1c6d24.jpg

عکسه عطاهمون شب

خب همسایشون اومداسمشونوگذاش بعدم پول دادگف اسماشونوروپولابنویسین منم نوشتموازشون عکس گرفتم

http://enic.id1945.com/up/9b650660b253.jpg

عطااون شب سکسه گرفته بودوگشنش بودوقتی اون اقاداشت توگوشش اذان می گف همش سکسه می کردودهنشوبازمی کردغش کرده بودیم ازخنده 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)