بدون عنوان
بعداین که فسقلیابه دنیااومدن ماموریته منم شروع شدصب می رفتم خونشون شب برمی گشتم عشقام یه کوچولوزردی داشتن بابایی براشون دستگاه اورده بودهرکدومودوساعت می ذاشتیم تودستگاه طفلکیاخیلی اذیت شدن مجبوربودیم همه لباساشونودربیاریم وچشماشونم ببندیم ولی خیلی زودخوب شدن بعدم که مهمونیاشروع شدوهمه می اومدن عشقاموببینن خلاصه حسابی خسته شدیم خصوصاوقتی همراهه مهمونایه بچم می اومدحسابی کفری می شدیم همش فسقلیامواذیت می کردن وباهاشون ورمی رفتن مامانی ومنم حسابی شاکی می شدیم
خب بریم ادامه ی مطلب سراغ عکسامون
http://enic.id1945.com/up/6c4ad52768c5.jpg
این عکس علی جونمه وقتی توبیمارستان بود
http://enic.id1945.com/up/22e1ea43810e.jpg
اینم عکسه عطاجونمه توبیمارستان
http://enic.id1945.com/up/d8e4836f22d0.jpg
اینم قبل اینکه بذاریمشون تودستگاه ازشون گرفتیم
http://enic.id1945.com/up/e1abc6b5f7c6.jpg
عکسه علی شبی که اسمشوگذاشتن
http://enic.id1945.com/up/d1a65f1c6d24.jpg
عکسه عطاهمون شب
خب همسایشون اومداسمشونوگذاش بعدم پول دادگف اسماشونوروپولابنویسین منم نوشتموازشون عکس گرفتم
http://enic.id1945.com/up/9b650660b253.jpg
عطااون شب سکسه گرفته بودوگشنش بودوقتی اون اقاداشت توگوشش اذان می گف همش سکسه می کردودهنشوبازمی کردغش کرده بودیم ازخنده