(◡‿◡✿)دوتافرشته (✿◠‿◠)

برافرشته ها

1391/9/8 23:29
نویسنده : دخترعموعطی
174 بازدید
اشتراک گذاری

لای لای، ای پسر کوچک من

دیده بربند، که شب آمده است 

دیده بربند، که این دیو سیاه

خون به کف، خنده به لب آمده است

سر به دامان من خسته گذار

گوش کن بانگ قدمهایش را

کمر نارون پیر شکست

تا که بگذاشت بر آن پایش را

آه بگذار که بر پنجره ها

پرده ها را بکشم سرتاسر

با دو صد چشم پرازآتش وخون

می کشد دم به دم از پنجره سر

از شرار نفسش بود که سوخت

مرد چوپان به دل دشت خموش

وای، آرام که این زنگی مست

پشت در داده به آوای تو گوش

یادم آید که چو طفلی شیطان

مادر خسته خود را آزرد

دیو شب از دل تاریکی ها

بی خبر آمدوطفلک را برد

شیشه پنجره ها می لرزد

تا که اونعره زنان می آید

بانگ سر داده که کو آن کودک؟

گوش کن، پنجه به در می ساید

نه برو،دور شو ای بد سیرت

دور شو، از رخ تو بیزارم

کی توانی برباییش از من

تا که من در بر او بیدارم

ناگهان خامشی خانه شکست

دیو شب بانگ برآورد که آه

بس کن ای زن که نترسم از تو

دامنت رنگ گناه است، گناه

دیوم اما تو زمن دیوتری

مادرو دامن ننگ آلوده!

آه، بردار سرش ازدامن

طفلک پاک کجا آسوده؟

بانگ می میردو در آتش درد

می گدازد دل چون آهن من

می کنم که کامی، کامی

وای بردار سر از دامن من......

 

 

این شعر(فروغ فرخ زاد)براپسرشه اهواز- زمستان- 1333

خیلی قشنگه کوچولوهااگه پسرین این شعرتقدیــــــــــــم شمایادتون نره دخترعمودیووووووونتونه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)